چیزی شبیه سایه ها
بر فراز جاده ها
چیزی مثل غبار و دود
قنبرک زده روی کوه ورود
سوار این گفت و رفت
سبکبال جست ورفت
مسافر ولی ز راه خود جدا نشد
به سمت کوه و رود روانه شد
رفت وغبار وسایه ها ندید
جز سکوت وشاخه ها ندید
ولی سوار از غبار گفته بود
یعنی دروغ یا خسته بود
کمی درنگ ندایی آمد
صدای استغاثه ز جایی آمد
صدایی که گم شده میان سایه ها
سایه هایی که بیرون شده ز لانه ها
کاش مسافر با سوار می رفت
یا بی سوار زراه برمی گشت
تاریخ : چهارشنبه 92/3/1 | 7:9 صبح | نویسنده : مرتضی زارعی | نظرات ()